خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
یادش بخیر..صبحای امتحان همه داشتن با استرس درس میخوندن تا دقیقه 90.. اما اتاق 64 بلوک B یعنی اتاق ما از ساعت شش و نیم میرفتیم دنبال صبحونه و.... . فرزانه هم طبق معمول با گوشیش آهنگ میذاشت اونم از نوع قبیحه! میگفتیم فرزانه مردم دعا میخونن که امتحانشون رو خوب بدن حالا تو..... صدای خنده و شوخیمون میرفت بالا بچه های توی راهرو میومدن میگفتن مگه شما درس ندارین؟
شبای امتحان توی اتاق فقط من و آذر هم رشته بودیم و همکلاس..بقیه ترم بالایی بودن..... ماهم که طول ترم درس نخون!!! شب امتحان پدرمون درمیومد!!! یه شب خیلی خوابمون گرفته بود..... ساعت 1 بود..گفتم آذر بخوابیم تا 3 ؟اونم از خدا خواسته گفت باشه..... خوابیدیم 3 به زور بیدار شدیم..... دیدیم گشنه مونه....هههههههه اومدیم چایی درست کردیم و با پنیر خوردیم.... فکر کن ساعت 3 شب چای شیرین و پنیر!!!!!!!! آذر:سحری خوابم میاد... من: منم گریهههههههه بریم بخوابیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اما درسمون؟ بی خیال ساعت 5 بیدارمیشیم امداد غیبی مینویسیم! و ما خوابیدیم.... پی نوشت: میدونم.. میدونم که بچه های بدی بودیم:دی الان فکرشو که میکنم میبینم عجـــــــــب دلی داشتیم.. شاید اقتضای سن مون بوده
[ یکشنبه 93/9/23 ] [ 11:9 صبح ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |