خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
یادش بخیر.. بعضی شبا که مطهره تنها بود میرفتم پیشش تا خود اذان صبح حرف میزدیم.. دوسال اختلاف ورودی داشتیم. اون محیط 83 بود و من 85 ولی باهم خیلی جور بودیم.چرا نمیدونم:دی یادمه همیشه بهم میگفت سحر من وختی باهات حرف میزنم نمیتونم توی چشمات نگاه کنم:دی چرا نمیدونم..خودشم نمیدونست بعله ما همچین آدمی بودیم:دی چندوخت پیش بعد سالها بی خبری بهم زنگید.. صدای پسر کوچولوی چندماهه ش میومد....
شبا که هم میخوابیدن من و مریم میرفتیم لابی خوابگاه مینشستیم و میحرفیدیم و میحرفیدیم.. از هر دری.. از هر کسی.. از هرجایی.. مریم یه ورودی از من بالاتر بود محیط 84 و البته همشهریم.. خوابگاه نصفه شب سکوت عجیبی داشت و بیداریش لذت داشت.. و البته گاهی با صدای پیشت پیشت از بالای سرمون مواجه میشدیم:دی بچه ها بودن و با چشمای خواب الود میگفتن شما بیدارین هنوززززز؟ مام ریزریز میخندیدیم و میگفتیم دیوونه ندیدی تا حالا؟ ماییم دیگه:دی [ سه شنبه 93/4/3 ] [ 6:45 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |