خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
آخرهای ترم بود و همه بچه ها مشغول جمع کردن وسایلشون بودند تا بعد از مدتها برن خونه! سارا، هم اتاقیم، هر وقت می خواست بره خونه از یک هفته قبل، ساکش رو میبست و گوشه اتاق میذاشت. دقیقا همون روزی که همه بلیط گرفته بودیم برای خونه، سارا گفت من تمام وسایلم آماده هست پس نهار امروز با من، ما هم که از خدا خواستون بود قبول کردیم، چند تا تن ماهی رو گذاشت سر اجاق آشپزخونه و برگشت!!! مدتی گذشت و ما غرق صحبت بودیم و یکی یکی آرزوهای کودکیمون رو بیان میکردیم، نوبت به سارا رسید، سارا گفت من بچه که بودم دوست داشتم مثل " اوشین" زمین رو بسابم و ...! از گفتن این آرزوی خنده دار کودکیش چند ثانیه نگذشته بود که صدای منفجر شدن تن ماهی ها کل بلوک رو لرزوند وای چشمتون روز بد نبینه! تمام سقف آشپزخانه رو تن ماهی پوشیده بود سارا به آرزوی کودکیش رسید با این تفاوت که به جای سابیدن کف مجبور بود سقف رو بسابه و تمیز کنه!!! [ چهارشنبه 92/5/9 ] [ 1:0 صبح ] [ رضوان ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |