خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
چند روز پیش.. توی این روزای خسته کننده ذهنی... توی این دلتنگیای ناتموم... یه اتفاق خوب افتاد... خیلی کوتاه... خیلی کم.... ولی فوق العاده زیبا و خوشایند... آذر رو دیدم (فاطمه ابوطالب نژاد).. همراه خونواده ش اومدن بودن شهر ما مسافرت... پسر کوچولوش بغلش بود... نمیدونی چه حس قشنگیه که بهد سالها (بیش از 5 سال) یکی از بهترین دوستات رو ببینی... من و آذر هم کلاسی بودیم و دوست و البته سه سال هم اتاقی.. روزای خیلی قشنگی باهم داشتیم که فراموش نشدنیه... (اگه از خواننده های همیشگی این وب باشید حتما توی اکثر پست ها اسمش رو دیدید) یه چیز قطعی بین بچه های خوابگاهی اینه که به احتمال 99 درصد دیگه دیداری در کار نیست.. مگر همشهری باشی .. روز آخر دانشگاه همه می دونستیم که دیگه محاله هم رو ببینیم... بخاطر همین دیدار یه دوست اینقدددددر برام دلچسب بود... مثل دیدن پریسا(فرکوراوند) که سه سال قبل که دانشجوی ارشد یزد بود. طی سفری که همراه خونواده به اونجا داشتم پریسارو دیدم و شب تا صبح توی محوطه خوابگاه قدم زدیم.. گفتیم.. خندیدیم... گریه کردیم حتی.... دلتنگ تموم اون لحظاتم... پاورقی: یه بنده خدایی کامنت گذاشته بود آخه اون دانشگاه چی داره که اینقدر به یادشی؟ در جواب باید بگم که صفای این خاطرات به جسم و فیزیک اون دانشگاه نیست.. به دوستاییه که 4 سال تموم با هم بودیم و زندگی کردیم... و اینکه من الان اصلااا حاضر نیستم برم اون دانشگاه چون بدون وجود بر و بچ واقعا برام قشنگ نیست.. حتی پر از بغضه... دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر
[ دوشنبه 94/6/23 ] [ 10:53 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |