خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
یه استاد داشتیم به اسم اقای اشرف زاده! اهل کرمان...سن زیادی هم نداشت امتحان میگرفت در حد تیم ملی! خیییییلی سخت بودن! Open book بود ولی......... خلاصه این استاد ما خواسته یا ناخواسته هرررررررررررر جلسه از من درس جلسه ی قبل رو میپرسید! منم که خدا نکنه یه وقت طول ترم درس بخونم!:دی و هرجلسه که ازم درس میپرسید من یه جواب سربالایی میدادم:دی حتی دیگه بچه ها هم حساس شده بودن..هروقت که میگفت خانم سحر شما جواب بده بچه ها هر و کر میزدن زیر خنده حتی توی نظرسنجی یه سوال اومده بود که: مشارکت دادن دانشجو در درس! من زدم عاااااااااالی:دی همونجا هم گفتم استاد فک کنم تنها کسی که زده عالی من باشم! گفت چرا؟ گفتم خب یه جلسه نشده که شما منو مشارکت ندید توی درستون:دی حالا جالب اینجا بود که میگفت واقعا؟:دی اخه من توی چشمای بعضی دانشجویا علاقه و اشتیاق به درس رو میبینم!!!! هههههه کل کلاس به همراه استاد خندیدن! اخه توی چشای من هرچیزی دیده میشد الا علاقه به درس!:دی خلاصه جلسه اخر کلاس بود..دوستم آذر که با گروه قبلی رفته بود کلاس جزوه رو بهم داد و گفت: سحر اگه امروز ازت پرسید از روی این جزوه جواب بده منم خوشحال از اینکه منبع جوابارو دارم رفتم سرکلاس! نیم ساعتی از کلاس گذشته بود که استاد رو کرد به من و گفت: (در این هنگام من با اعتمادبه نفس کامل و جزوه به دست اماده جواب دادن به سوال بودم) گفت: خانم سحر شما در حد 5دقیقه خلاصه ای از درس اولین جلسه تا امروز که آخرین جلسه س رو برای بچه ها توضیح بده!!!!! کلاس منفجر شد از خنده:دی
[ یکشنبه 93/10/21 ] [ 11:1 صبح ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |