خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
ترم هفت بودیم واسه درس حفاظت خاک فیلد علمی رفتیم بهبهان یکی از شهرستانای خوزستان که 4 ساعت با دانشگاه ما فاصله داشت.... تنها کاری که نکردیم گوش کردن به حرفای استاد بود خدا میدونه چندتا عکس انداختیم برگشتنی توی اتوبوس استاد عسکری برگشت گفت بچه ها گزارش کار تا هفته دیگه فرصت دارید تحویل بدید حداقل 5 صفحه!!!!!!!!!!!!!!!!!! واااااااااااااااااااااااااای از این بدتر نمیشد.....ما که چیزی نشنیده بودیم با بچه ها هماهنگ کردیم و همه باهم شروع کردیم به گفتن: گزارش کار نمیخوایم......نمره بیست رو میخوایم..... گزارش کار زیاده...استرس بچه ها گناهه..... خلاصه کلی شعار دیگه جوریدیم و دست زدیم..... ترم آخر بودیم و پررو.... استاد به یه صفحه راضی شد....
یه سری سر کلاس هوا و اقلیم بودیم.. کلاس آروم و استاد داشت درس میداد..طبق معمول من و آذر آخرای کلاس نشسته بودیم. آذر گوشیشو از کیفش درآورد که ببینه اس نداره! وقتی دوباره گذاشت توی کیفش..یهو دیدیم بعد چند ثانیه یه ترانه داره میخونه "آخ که من میمیرم برات!!!"... همه هاج و واج همو نگاه میکردیم که صدا از کجا داره میاد. انگار از سمت ما بود. گفتم آذرررررررررر گوشیته؟ وای بنده خدا اونم هول کیفشو باز کرد و دید به به دکمه مدیاپلیرش فعال شده و داره میخونه!!!! استاد نگاهی غضبناک کرد و گفت حداقل یه زنگ خور بهتر بذارید!!! کلاس ترکید از خنده و آب شدیم....
[ پنج شنبه 93/10/4 ] [ 3:27 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |