خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
ما همه سال سومی و سال آخری بودیم...وسط سال یه دختر سال اولی رو که از چابهار انتقالی گرفته بود فرستادن پیشمون! حالا ما همه باهم اوکی...پذیرش یه غریبه برامون سخت بود..... خیلی این در و اون در زدیم که نیاد..ولی خب نشد.. و چه بهتر که نشد... شب اول سعی کردیم بچه های خوب و مودبی!!! باشیم و حرفی نزنیم.... ههههه بچه های ما هم خُل.....شروع کردن به ادبی حرف زدن!!! خلاصه دو ساعت دووم نیاوردیم و دوباره شروع شد..... این فرد جدید گوش درد داشت و قطره میریخت بخاطر همین گوشش چندروزی سنگین شده بود و نمیشنید.... شایسته میومد توی اتاق ما( ما 7 نفر توی یه سوئیت بودیم..که شامل دوتا اتاق و یه حال وسطمون بود.....) شروع میکرد به شوخی پشت سر فرد جدید حرف زدن.... فرد جدید هم فوق العاده دختر آرومی بود همه ش میگفت: ها؟ چی میگی؟ وای من که روده بر میشدم از خنده و کارای شایسته..... گرچه همیشه کل ماجرارو برای فرد جدید تعریف میکردیم و حلالیت خواهی میکردیم! نهضت الان جز دوستای خوب منه چند وخت پیش توی واتس آپ که میحرفیدیم بهش گفتم نهی هنوزم مشغول گزارش کار نوشتنی؟ اخه دوره کارشناسی ما هر وخت این دخترو میدیدم مشغول گزارش کار نوشتن بود
[ شنبه 93/9/15 ] [ 1:55 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |