خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
مهرماه شده و باز بوی دانشگاه و کلاس و.... هیچوخت اول مهر سر کلاسامون حاضر نمیشدیم.. چندروزی میگذشت بعد می رفتیم.. اعتقاد داشتیم اول مهر کلاس رفتن سوسول بازیه... همچین بچه های تخسی بودیم ما..خخخخ دهه ی آخر شهریور کم کم بار و بندیلمون رو می بستیم.. همه چی برمی داشتیم... تموم مایحتاجمون رو.. بیچاره خونواده هامون:دی بقول عمو پلیس جاده اندیمشک-اهواز دخترا جهیزیه تون رو آوردین؟ خب دانشگاه ما بین خرمشهر و آبادان بود.. کرایه ها هم سرسام آور.. یعنی خرید که می خواستی بری بیشتر از هزینه خرید باید پول تاکسی می دادیم.. از روزای اول بدم میومد... آخه هنوز حال و هوای خونه تو سرمون بود و عادت نکرده بودیم به محیط... بعد یه هفته که رو غلتک میفتاد همه چی..مام درست می شدیم... ولی موقع هایی می شد که از شدت دلتنگی و کلافه گی حتی زدن یه لبخند هم برام سخت بود... ولی راه دور بود و رفت و امد سخت و درمانی نبود.... چندشب پیش خواب دانشگاه رو میدیدم.. من و پرستو رفته بودیم خوابگاه و اتاقمون رو ازمون گرفته بودن.. میگفتن شما که فارغ التحصیلی.. مام رفتیم پیش محبوبه رهنورد(ارشد بود):دی میگفتن جفتتون کارای پایان نامه تون مونده.. تکمیل نشده... عجیبه همیشه همچین خوابی میبینم..هههه در حالیکه من جزو اولین نفرای ورودی مون بودم که پایان نامه م رو داد. اونم ترم 7... حالا یکی بره ببینه چ بلایی سر پایان نامه ی بیچاره م اومده که این همه منو صدا میزنه پی نوشت: یه بنده خدایی کامنت گذاشته و از محیط دانشگاه پرسیده... باید بگم که دانشگاهی آروم و بی هیاهوهای سیاسی... البته بعضیا هستن که... ولی همه ش در حد بچه بازیه.. خودتو درگیر نکنی بهتره... از لحاظ امکانات رفاهی خوابگاه دخترا که عالی.. پسرا رو خیلی نمیدونم.. بدک نیست فک کنم... از لحاظ آموزشی خب بهرحال انتظار دانشگاه تهران و اصفهان و.. اینارو نباید داشت... باید بسازی تا یه لیسانس درپیت بگیری
[ یکشنبه 93/7/6 ] [ 8:50 صبح ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |