خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
عجیب دلم هوا کرده که باز بریم جلوی دانشگاه، توی گرمای 50 درجه کنار خیابون بمونیم و ماشینارو سبک و سنگین کنیم که کدومشون قیافه ش خلاف نیس و مارو نمیدزده:دی و باهم بگیم: امیـــــری؟ ماشین وایسه و بپریم بالا و ذوق زده از تفریح یکی دوساعته و توی بازار چرخیدن.. بریم امیری و ته لنجی و شایدم لین 1 آبادان.. دونه دونه مغازه هارو بگردیم و مخصوصا دست فروش های کنار مجتمع کادوس رو تفتیش کنیم و ببینیم جنس جدید چی آوردن.. حالا که هوا هم خنک تر شده بریم انار گلاسه بزنیم و راه بیفتیم سمت ته لنجی... اسپری هزاری و دوهزاری هارو زیرورو کنیم ..لباسای بنجل رو نگاه کنیم و بخندیم هرهر... بعد از یه کوچه مستقیم بریم تا بازار مرکزی و بعد گشتن پاساژ بستنی قیفی بگیریم و بریم اسکله و توی هوای شرجی بستنی لیس بزنیم و بگیم و بخندیم.. بعد یهو ببینیم داره دیر میشه بدو بدو خیابونارو رد کنیم و اینبار بی توجه به ته لنجی بریم سمت تاکسیا.. سوار نشده بوی فلافل مستمون کنه و بهم نگاه کنیم و بگیم یه ذره وخت مونده هنوز.. بپریم فلافل و سمبوسه بگیریم و ببریم توی حیاط دانشگاه میون کلی پشه بخوریم و شاد باشیم... بعد مسیر 15 دقیقه ای دانشگاه تا خوابگاه رو آهنگ همیشگی رو بذاریم و باهاش بخونیم: دریا اولین عشق مرا بردی..
دنیا دم به دم مرا تو آزردی..
دریا سرنوشتم را به یاد آور..
دنیا سرگذشتم را مکن باور...
حواست هست از اولین روزی که وارد دانشگاه شدیم نزدیک به 8 سال گذشته..؟ انگار دیروز بود.. همین دیروز.. [ جمعه 93/2/19 ] [ 12:22 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |