خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
اگه درست یادم باشه ترم 5 بودیم و اول مهر..نه ببخشید نیمه های مهر(آخه زشته سال بالایی روز اول مهر بره سرکلاس) ... نشسته بودیم توی کلاس و منتظر استاد... هنوز همه بچه ها نیومده بودن...که دیدیم در باز شد و یکی از پسرای کلاس اومد تو... وووووووووووی قیافشو..ابروهاشو برداشته بود....همه مات نگاش کردیم.. که یه دفعه یکی از دخترای شیطون کلاس گفت: آقای فلانی مبارکه عقد کردین؟؟؟؟؟؟ کلاس منفجر شد از خنده....
یه سری از طرف شورا صنفی یه جشن برگزار کردیم...خلاصه خسته و کوفته بودیم..ده روز تموم دنبال کاراش بودیم که خوب اجرا بشه...وسطای جشن بود که بستنی دادیم به بچه ها...آخ چقدر توی اون هوای گرم بستنی میچسبید...من و مائده خسته اومدیم بیرون آمفی ...هر کدوم یه بستنی دستمون بود اما قاشق نداشتیم....که دیدیم دوتا قاشق بستنی تمیز افتاده رو زمین...نگاهی به دور و بر کردیم..چندتا پسر اونورتر مونده بودن...گفتم بی خیال...مائده قاشقارو برداشت و ما با فیلم بازی کردن گفتیم بریم آبخوری بشوریم قاشق هارو....و با اعتماد به نفس رفتیم...اما...همه میدونستیم آب کل دانشکده از ظهر قطع شده.....
[ جمعه 90/1/19 ] [ 9:45 عصر ] [ ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |