میخواستیم سمبوسه درست کنیم..

سیب زمینی و نون لواش  و پیاز داشتیم ولی سبزیشو نه...

نیلوفر گفت بریم از توی باغچه ی خوابگاه سبزی پیدا کنیم.. گاهی پیدا میشد نعنایی چیزی...

رفتیم توی حیاط خوابگاه.. غروب بود و دم دمای اذون... چشم چشمو نمیدید وای به حال سبزی:دی

چندجور سوا کردیم و اوردیم توی اتاق.. خوب بودن.. علف هرزاشو جدا کردیم و مشغول شدیم..

یک ساعت بعد سمبوسه ها توی بشقاب بهمون چشمک میزدن..

 

گوشت که نداشتیم.. جمعه ها که میخواستیم ماکارونی درست کنیم سویا میریختیم توش..

اما روزایی بود که همونم نداشتیم:دی

بجاش میومدیم ابتکار به خرج میدادیم.. مثلا سوسیس داشتیم توش میریختیم.. عدس میریختیم.. خلاصه هرچی دم دستمون میومد :دی

یادش بخیر.. باور کنید طعم اون ماکارونیا یه چیز دیگه بود...

 

ینی بهترین چیز این بود که توی سلف بشینی پیش یه دوستی که بدغذاست:دی

مثلا مرضیه زرشک پلو دوس نداشت.. منم عاااشق زرشک ههه.. یا یکی دیگه دلسترشو نمیخورد...

شکمو بودیماااااااا:دی

 


[ شنبه 92/11/19 ] [ 9:7 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 116714