خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
روز ثبت نام اواخر شهریور بود.. رفته بودم ثبت نام.. ثبت نام اولیه تموم شده بود و رفتیم سمت امور رفاهی برای ثبت نام خوابگاه و اینا.. کارم که تموم شد داشتم میومدم سمت دانشکده که یه خانم اومد سمتم و گفت: این برادرزاده ی منه..محیط زیست قبول شده.. دوس دارم باهم اتاق بگیرید..( بس که من محجوب و خوب بودم) منم نگاهی به چهره دختر که خیلی اروم و نمکی بود کردم گفتم باشه.. اگه بشه حتما.. خلاصه گذشت و من برگشتم خونه ..تا یه هفته بعد که رفتم دانشگاه.. اتاقم معلوم شده بود خود امور خوابگاه ها گروه بندی کرده بود همه رو.. عصر بود توی اتاق نشسته بودم که دیدم ئه همون دختره اومد اونم با مامانش..اونم بطور کاملا اتفاقی.. و دختر کسی نبود جز آذر که جز بهترین دوستای دوران دانشجوییم بود.. اذر کلی وسیله اورده بود.. یه سری قاشق و چنگال.. چندتا قابلمه. چندتا بشقاب و کاسه.. اونوقت من چی؟ یه قاشق و چنگال.. یه قابلمه کوچولو چقدر بعدها به این موضوع خندیدیم.. اون چند روز همه دلشون میخواست بیان هم اتاق ما بشن.. بس که ما باحال بودیم و شاد اتاق 8 نفره مون ده نفره میخوابیدیم:دی تا اخر به اجبار دونفر رفتن از پیشمون... یادش بخیر....
پ.ن: من همیشه درگیر فعالیتها بود و آذر بی منت زحمت تحقیق ها رو میکشید.. دمش گرم واقعا... پ.ن2: با هم رشته ای که همکلاسیته هیچوقت نباید اتاق بگیری..ولی ما از این قاعده مستثنی بودیم.. چون دوتامون چاپ هم بودیم.. درس نخون:دی و از خیلی جهات دیگه..اذر خیلی اروم بود و سازگار..البته منم ماه بودماااا پ.ن3: آزززززززز الهی خوشبخت بشی.... 3 روز دیگه عروسیته.. چقد دلم میخواست توی لباس عروس ببینمت و کنارت باشم....
[ سه شنبه 92/8/7 ] [ 4:2 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |