خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
اون ترم یکی از دوستام عاشق شده بود...عاشق نگاه:دی هی میومد پیشم آه و ناله که دارم میمیرم..عاشق شدم..اونم همینطور... گفتم چیزی گفته؟ گفت نه ولی خیلی نگام میکنه..کلی خندیدیم... دیگه کم کم داشت ماجرا جالب میشد.. یه روز گفتم امروز من باهات میام هرجا رفتی.. ببینم چ خبره... طرفو بهم نشون داد..از بچه های سال بالایی بود... داشتیم رد میشدیم که گفت نیگا نیگا داره نگاهم میکنه... نگاش کردم طرفو..مُردم از خنده... طرف یکم چشمش انحراف داشت..داشته اونورو نگاه میکرده دوستم فک کرده داره به اون نگاه میکنه ههههه [ پنج شنبه 92/3/9 ] [ 12:36 عصر ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |