خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
عادت کرده بودیم بریم امیری و بگردیم و بخوریم... اول از همه میرفتیم اب زرشکی.. بعد یه خورده میرفتیم یه بستنی میخوردیم... هوا هی گرم و گرم تر میشد..میرفتیم اب اناری...یه انار گلاسه توپ میزدیم به رگ:دی بعد هی میگفتیم واای چقد خرجمون شد امروز... ولی موقع رد شدن از جلوی ساندویچی محال بود دووم بیاریم و برگر ذغالی رو نخوریم:دی اخرشم وقت برگشتن میگفتیم الان تا صبح از گشنگی میمیریم:دی سمبوسه و یا کُبّه سفارش میدادیم و میبردیم خوابگاه:دی
شام رو میاوردن در خوابگاه با ماشین..ماهم ظرف بدست میرفتیم توی صف و غذا میگرفتیم... کاری نداشتیم که ساعت چند غذا میارن ولی... ولی هرموقع که غذا میومد ما همون موقع میخوردیمش:دی حالا چ ساعت 5 میبود...چ ساعت 8:دی
توی سلف بهترین شانست این بود که بیفتی پیش یه نفر ادم بدغذا...:دی اونوخت بود که سالادشو نمیخورد... احتمالا دلستر با طعم انارشو دوس نداشت... یا ماهی شو دوس نداشت و سبزی پلو خالی میخورد:دی
ینی توی آمفی تئاتر هیچ وخت به ما پذیرایی نمیرسید و این ینی فاجعه:دی مخصووووووووصا اگه رانی میدادن:دی
[ یکشنبه 91/12/20 ] [ 12:2 صبح ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |