سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم تنگه. دلم اندازه تموم دنیا تنگه. فکر کن دیگه هیچ وقت همدیگرو نمی بینیم. چه روزای قشنگی، روزای شاد و غمگین و تلخ و شیرین. اما میدونی باهم بودنمون همه رو برامون راحت کرده بود. وقتی دلت می گرفت شونه ی یه دوست بود که کمکت می کرد. اگه شاد بودی هم خنده هاش باهات بود.

اما تموم شد به همین زودی. انگار دیروز بود که با کوله باری از غصه دل از خونواده هامون کندیم پا به شهری گذاشتیم که اسمشو فقط از تلویزیون شنیده بودیم.

اما خرمشهر شد وطنمون شد جزئی از خاطرات فراموش نشدنیمون.

دلم تنگه. دلم برای تک تک همکلاسیام و هم دانشگاهیام تنگه.

دلم برای دوست و هم اتاقم آذر ابوطالب نژاد که 6 ترم از بهترین لحظاتمو باهاش گذروندم تنگه.

دلم برای مرضیه نوروزی که مونس دلتنگیام و البته پایه ام بود تنگه..

دلم برای صوفیا شیبانی با خنده هاش تنگه..

دلم برای هدی کریمی و رضوان سروش نیا که همیشه توی اتاقشون تِلپ بودم تنگه

دلم برای آرزو صفویان که موقع امتحانات خلاصه هاشو بهم میداد تنگه

دلم برای زهره شیرعلی، پریسا فرکوراوند که درس خوندنای 4 ساله من از روی جزوه اونا بود تنگه

دلم برای فریده سالاری همسفر خوبم توی مشهد تنگه

دلم برای زینب حسن پور با آهنگ بختیاریاش تنگه

دلم برای سارا یاوری با طبع شاعریش،محبوبه دهدار با آروم صحبت کردنش،

دلم برای اداهای اعظم سروری فر، لری حرف زدنای  اکرم مرادی،

 باحال بودن نسرین بوستانی، درس خوندن فاطمه ازهری و زهرا منتصری،

کنکور ارشد ندادن زینب روحی، مجری گری سپیده راز،

دلم برای بچه های خونگرم آبادان و خرمشهر مثل حنا رابعی، مریم بردخوانی، زینب موسوی و مریم صالحی تنگ شده.

دلم برای همه اونایی که خودشون میدونن کیا هستن و پایه شیطنتای من بودن تنگ شده. 

دلم برای همشون تنگ شده شاید اسم خیلیارو اینجا نیاوردم اما همشون توی قلب من جا دارن.

راستی یادتونه یه بار سر آزمایشگاه جانورشناسی من یه قورباغه رو توی یه ظرف گذاشتمو با کلی شیطنت گفتم یه نمونه نادر قورباغه کشف کردم!!

بعد که استاد با حساسیت تمام ظرفو باز کرد یهو کلاس از خنده منفجر شد چون قورباغه عروسکی بود!!!!

یادتونه میرفتیم پشت نیسان عکس می گرفتیم؟سفرهای مثلا علمی که فراموش نمیشه تهران، شهرکرد، بهبهان و منطقه حفاظت شده دز و کرخه کههروقت میرفتیم باهم می خوندیم: گوزن زرد در حسرت دیدار تو آواره ترینم

یادتونه ترم اول استاد خلیلی پور مجبورمون کرد که از یه کانال آب رد بشیم یا استاد کرمی که مجبورمون کرد یه قورباغه زنده رو توی دستمون بگیریم . وای که چقدر جیغ کشیدیم. تشریح کرم خاکی که دیگه نگو.

وای وای امان از کلاس استاد منصور موقع امتحان که یکی غش میکرد یکی ....

ریاضی استاد کعبی که دیگه هیچی. نصف کلاس افتادن به اضافه من.

آخ که چه کیفی میداد وقتی عبود صالحی مراقب امتحانمون می شد.

امان از امتحانای استاد اشرف زاده که جواباش نظرسنجی بود.

کلاس استاد سعیدیان که هرجلسه به بهونه ای نمیرفتم کلاس آخه زبانم خیلی ضعیف بود آخرش با امداد غیبی پاس شدم.

از کلاس که بزنم بیرون میرسم به هم دانشگاهیام:

به مائده گواهی که بعد عضو شورای صنفی شدنمون مثل دوتاخواهر به هم نزدیکتر و شدیم پایه ی شیطنتای هم.

به پروین خردمند که خیلی دیر می خندید و اگه لبخند می زد می پریدم هوا که وای خندیدی

به سارا عسکری و پروین محسنی همسایه اتاق بغلی که باهم یه نشریه راه انداخته بودیم من سردبیر و اونا خبرنگار

دلم برای راضیه عبداللهی با چهره آرومش تنگه

برای آذین که لب تاپش همیشه توی اتاق ما بود و سینما راه انداخته بودیم(مجاز البته)

وای برای سارا مرادی که هروقت میومد توی اتاقمون تا ساعت 3 شب می گفتیم و می خندیدیم آخرش هم من مسواک به دست می گفتم سارا من میرم مسواک بزنم تو نمیای؟

برای پرستوی مهربونم

برای فاطمه محمدی که توی گوشیش هر برنامه ای می خواستی پیدا می شد.

برای سرور خردپژوه و صدیقه نبوی که چقدر اذیتشون کردم با شوخیام...

وای وای داشت یادم میرفت: اتاق 64 پردیس B که با بچه های 84 اتاق گرفته بودم

برای مریم سلطانیان که همشهری خودم بود و بهش می گفتم خاله که بعد رفتنش واقعا یه چیزی کم بود توی قلبم.

برای فرزانه قلاوند که بهش فووری می گفتیم و برنامه ریزیش منو کشته بود.

برای زهره پژوهش و شایسته شفیعی که چقدر باحال بودن و چه برنامه هایی داشتیم باهم. شایسته که منو کشته بود موقع امتحانات از بس که میگفت درستو بخون آخه از هر ساعتی 10 دقیقه درس بود و بقیش استراحت!!

البته باید یه تقدیر حسابی از بعضی دوستام بکنن. چون ترمای اول جزوه اونارو کپی می کردم.ترمای میانی شب امتحان برگ برگ ازشون می گرفتم می خوندم. اما ترم آخر که خودم اصلا نرفتم دنبال جزوه. فقط بهم اس ام اس میدادن که میخوای فلان جزوه رو برات کپی کنیم!!!

خب حالا با این همه خاطره که اینا فقط گوشه ایش بود چطور می خواین ساده بگذرم.

اما خب تا بوده رسم دنیا همین بوده. اومدن و رفتن و به اجبار دل کندن...

برای همه دوستام هرجایی که هستن یه دنیا آرزوهای خوب خوب دارم و ازشون یه خواهش دارم:

نذارین برای هم غریبه بشیم...

دوستون دارم...

اگه هم دانشگاهیم نیستی ..سیو نکن..لطفا...

اهواز- اداره محیط زیست- درس آلودگی هوا- بهار88

 

 

 


[ یکشنبه 91/12/6 ] [ 9:38 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 116587