• وبلاگ : خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
  • يادداشت : خاطره سي و نهم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بابا دمتون گرم :) )
    ياد زبان تخصصي خودمون افتادم
    متن باترجمه جلوي روي همه مون بود و استاد خبر نداشت . تا جلسه ي آخر از ترجمه کردنمون تعريف ميکرد
    ميگفت واژه هايي رو که براي معنا به کار ميبريد عالين . بعدم گفت ترم بعدم استادتون ميشم .
    الانم شده استادمون
    پاسخ

    ههههه چ کار باحالي کرديد:دي واقعا استاد شک نکرد که اخه چطور يهويي هم شدن استاد تافل:دي دمت جيز شمام از خودمونيد پس:دي