وبلاگ :
خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
يادداشت :
اوشين
نظرات :
0
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
اميد...
سلام
چه خاطره ي جالبي بود...آدم دلش ميخواد زمينو بسابه دنيا مجبورش ميکنه سقف و بسابه:)
يادمه تو يکي از پروژه هاي سدسازي تو دفترم نشسته بودم ک يه مهندس جديدالاستخدام به من معرفي شد...بارو بنه اش هم باهاش بود..بهش گفتم راحت باشه...بهش گفتم که کمکش ميکنم تا جايي که ميتونم فوت فن کارهارو يادش ميدم..هرچند که من رشته برق بودم و لي ايشون مکانيک .اما خيلي رودرباسي داشت..گفتم واسه ناهار ميرم رستوران سد ...اونم گفت اگه مشکلي نيست من بمونم تو دفترتون و اينجا ناهارمو بخورم...وقتي برگشتم ديدم کل دروديوار و سقف دفترم خال خالي شده و اون بيچاره هم سرخ شده بود از شرمندگي و داشت با يه پارچه تميز ميکرد و ميسابيد...کنسرو ماهي رو گذاشته رو بخاري برقي و بعدشم بمب :)
پاسخ
:)طفلي دوستتون