سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه رمضون که میشد وقت سحر و افطار از اول تا اخر لیست مخاطبین تلفنمون رو تک زنگ می زدیم..

یعنی که من بیادتم. یعنی که هی بیداری؟ یعنی اینکه قبول باشه

سالهاست که این کار از سرمون افتاده.. شاید چون دیگه اون جو دوستانه رو نداریم.. یا شایدم مخصوص یه سن خاصیه این کار.

 

خوابگاه زیاد بهمون تن ماهی میداد. مخصوصا برای پنج شنبه ها.. دو نفر یکی. پرستو تن ماهی رو میگرفت با پیاز سرخ کرده و رب تفت میداد و با برنج می خوردیم.

من که کلا از تن ماهی بدم میاد حالا فک کن پیاز سرخ کره(که بدم میاد) هم بهش بزنییییی.. اوایل دوس نداشتم ولی کم کم دیدم نه خوشمزه س. شما هم امتحان کنید یبار.

 

یه روز گرم شرجی آبادان، همینکه پامون رسید به بازار. من و پرستو اول کاری از بساطی کنار خیابون دوتا آب زرشک گرفتیم که هنوز بعد گذشت چند سال طعمش رو فراموش نکردم.

بهترین و لوکس ترین مغازه ها رفتم خوردم ولی طعمش به اون آب زرشک نشده. امممممم دلم می خواد بازم...


[ یکشنبه 94/3/31 ] [ 10:29 صبح ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 114129