سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معاون وزیر علوم اومده بود دانشگاه..

حدودای بعد اذان مغرب بود که سرپرست ( فک کنم خانم مهاجری بودن) بدو بدو اومد بالا که معاون وزیر و مسئولای دانشگاه میخوان بیان بازدید از خوابگاه ها.. منم میخوام بیارمشون اتاق شما!

اوهوووو مارو بگی شوکه شدیم.. تند و سریع اتاق رو مرتب و اماده ی ورود مهمون غریبه کردیم.. وخت خیلی کم بود.. شاید کمتر از 7-8 دقیقه

چادر رنگیامون رو سر کردیم و مثل خانومای محترم منتظر ورود مهمونا شدیم..

حالا فک کن این اقایون مسئول همیشه مارو با چادر و مقنعه دیده بودن حالا با چادر سفید گلدار

از فکر به این موضوع کلی خندیدیم.. در اتاق رو زدن و یاالله گویان وارد شدن... اِوا خاک وچوک کل دانشگاه ریخت توی اتاقمون.. از اقای باورصاد رییس بگیر تا اقای خوانساری و تمی و غیره.. اوه اوه.. خیلی ضایع بود خدایی.. روزی 100 بار با این افراد رودررو میشدیم

ینی کافی بود یه حرکت کوچیک سر بگیره تا ما منفجر شیم از خنده. معاون وزیر ازمون سوال کرد از خوابگاه راضی هستید؟ مام گفتیم بله بله..( البته خدایی ما خوابگاه توپی داشتیم..کاستی نداشت) از غذای سلف راضی هستید؟ بله بله عالیه

اصن مگه میشد جلوی اون همه مسئول گفت نه بده هههه.. یهو یکی از اقایون گفت بله جناب معاون.بچه ها همه از سلف غذا میگیرن.. و در حین همین حرفا رفت سمت یخچال و درشو باز کرد..

چشمتون روز بد نبینه یخچال پُر بود از غذاهایی که زهره و شایسته هفته ی پیش از خونه هاشون بصورت فریز شده آورده بودن.. هههههه.. اقای مسئول برای اینکه ضایع نشه فورا گفت البته خب بعضی عادت دارن خودشون غذا درست کنن..

هههه مارو بگی مرده بودیم از خنده.. به هر سختی بود بازدید تموم شد.. اها راستی عکاس نامرد هم هی عکس میگرفت دیگه.. مام همه ش رومون رو میکردیم اونور که فردا پس فردا عکسامون با چادر گل گلی و شلوار نارنجی پخش نشه توی دانشگاه


[ چهارشنبه 92/11/30 ] [ 3:12 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 114283