• وبلاگ : خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
  • يادداشت : خاطره پنجاهم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    برعکسه من بوده :D من چن بار به خاطر تيکه هاي بچه ها سر کلاس اينقد ميخنديدم که ديگه همه خندشون تموم ميشد منو چپ چپ نگا ميکردن اصن نميتونم جلو خودمو بگيرم معلما همش ميگفتن برو بيرون خندت تموم شد بيا :D يه بارم واسه حرکت يکي از معلما واسه عکس تو اردو اينقد خنديدم که نتونستم عکس بگيرم چن بار پاشدم عکسو بگيرم دوباره ميديدمش خندم ميگرف آخر دوربينو دادم يکي ديگه چقد واست نظر گذاشتما
    پاسخ

    ههه نه پروين خيلي کم ميخنديد و خيلي اروم:) تو عجب چيزي بودياااا:دي اره 4 تا:دي