• وبلاگ : خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
  • يادداشت : خاطره سي و سوم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام دوستان ...با مطلبي  با عنوان :"شروع دوباره"  بروزم.

    سلام سحر جان خوبي؟
    آخ نگو که منم ديگه سال آخرمه سال ديگه اين موقع منم تنها ميشم براي پايان نامه و اينجور چيزا!
    آخ از راه دور نگو که منم راهم دور شده!
    دانشکده ام ملاير بود و خونمون هم همدان اما امسال خونمون اومده خوزستان و منم شدم راه دور!!!!
    دلم ميپوکه واسه خونه!
    چي کار کنم؟
    فعلا باي
    پاسخ

    سلام عزيزم..اخي چرا اينقدر دور شدي؟ سال ديگه ترم اخري؟ پ تا ميتوني قدر الان رو بدون..:)
    + زهره 
    سحر عزيزم چقدر روزاي وبي باهم داشتيم....با خوندن اين خاطره گريه کردم احساست رو کاملا درک کردم....حس تنهايي
    پاسخ

    سلامممممم زهره... گاهي ميگم کاش يه شب ازون شباي باهم بودنمون تکرار شه... فقط يه شب.....:(
    سلام
    اهواز....شهر آرزوهاي برباد رفته...کارون....نادري...
    لذت بردم از خوندن خاطراتتون
    پاسخ

    سلام.. متاسفانه فرصت نشد گشتي توي اهواز بزنيم..خيلي دلم ميخواس....ممنون از حضورتون..