وبلاگ :
خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
يادداشت :
خاطره بيست و چهارم
نظرات :
1
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
خم گيــــــسو
آره ميترسيدم با گلي و شيريني بيان!!
راستشو بخواي يه بار هم يکي از دانشجوها افتاد دنبالمون که ما 3تا دوست بوديم من هي به بچه ها گفتم از اين خيابون به اون خيابون از اين کوچه به اون کوچه ولي پسره پررو تر از اين حرفها بود از دانشگاه تا خونه رو دنبالمون کرد بعدشم که از هم جدا شديم ديدم بله دنبال منه !! پررو ميخواست بياد خواستگاري!!
واسه همين ميگم بايد حواستو جمع کرد
پاسخ
ههههه بايد ميذاشتي بياد هههههه