• وبلاگ : خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
  • يادداشت : خاطره بيست و چهارم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    وووويييي سحر من به جاي تو بودم ميردم از ترس

    من داشنگاهم از خونمون پنج دقيقه فاصلش بود با ماشين

    گاهي که به اتوبوس دانشگاه نميرسيدم مجبور بوديم با مينيبوس بريم ووواي اگه بدوني چقدر ميترسيدم تو اين پنج دقيقه :) اگه جاي تو بودم نصف عمر ميشدم

    پاسخ

    ههههه:دي من خوب بودم.. خوبه جاي دور نيفتادي:دي