سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سال اول، ترم اول آزمایشگاه شیمی1 رو با یه دختر ورودی 82 هم گروه بودیم..

مریم دختر خوب و آرومی بود (اهل ازنا بود فک کنم) .. رابطه خوبی با هم داشتیم..

یادمه اون سال برای بچه های ورودی 82 سینما رکس ابادان جشن فارغ التحصیلی میخواستن بگیرن..

ماهم سال اولی شور و شوق داشتیم که ببینیم چه جوریه...

ولی خب برای ورود کارت دعوت میخواست و ما نداشتیم..

که دو روز قبل جشن دوتا کارت اومد در اتاق.. از طرف مریممم (مریم خوابگاهی نبود و منزل داییش بود)

خیییییلی خوشحال شدیم... من و آذر دعوت بودیم..

رفتیم کادو و گل گرفتیم و پیش به سوی سینما..

برای جشن فارغ التحصیلی 83 هم دعوت محبوبه بودیم..

البته اینبار دیگه مراسم توی آمفی تئاتر خودمون برگزار شد..

و جشن ورودی 84 هم دعوت مریم(خاله) بودیم...

با همه شادی که وجود داشت ولی یه دلگیری خاص هم بود..

چون هرحال ما بچه های 84 هم اتاق بودیم 3 سال..

و جشن فارغ التحصیلی 85 که خودمون بودیم

اون ترم من چون 2 واحد داشتم خوابگاه نگرفته بودم و خونه بودم..

بخاطر همین جشن مون رو نرفتم..

به همین سادگی... به همین خوشمزگی...

بچه ها باورشون نمیشد که شرکت نکنم...

ولی... خب... نمیدونم چرا.. اشتیاقی نداشتم...

تا الانم پشیمون نشدم....

عجیبه..

 


[ دوشنبه 94/9/23 ] [ 8:48 صبح ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 114110