سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

چند روزه دوباره اواره دندون پزشکی شدم.. یاد بهار 88 ترم ششم افتادم که به طور ناگهانی دوتا دندونم در هر دو طرف فکم دردی گرفت طاقت فرسا...

ینی هرچقدر وحشتناک بگم کم گفتم...

بدون هیچ نشونه ای..یهوووویی..

شهر غریب... محیط نااشنا... وقت محدود.. دکترها نشناخته..

خلاصه پرسان پرسان یه دکتر پیدا کردیم.. برای 40 روز بعد نوبت داد..

من میمردم تا اون موقع..

تاریخ نزدیکترم داد برای 10:30 شب!! اصلا نمیتونستم برم و اعتماد کنم

مادربزرگم زنگ میزد میگفت به یکی از پسرای دانشگاه برو تنها نریااااااا ( ینی همچین ننه باکلاس و روشنفکری دارم من)

خلاصه قید اونجارو زدم  یه هفته ای کارم شده بود گشتن توی مطبها که بتونم زودتر درمان شم..

خدا خیر بده بچه هارو.. هربار یکیشون باهام میومد.. شیما..نیلوفر..مریم..اذر.. خلاصه هربار یکی...

دردم اینقدر شدید بود که حتی نمیتونستم دهنم رو کامل ببندم چون دندون های فک بالا پایینی رو که لمس میکردن جیغم میرفت هوا.. بیش از حددددددددددددد درد داشتم..

غذامم شده بود مایعات و سوپهای بی مزه و یا نهایتا با کلی مسکن چندلقمه برنج نرم خوردن...

یادمه یه ظهر خوابگاه بودم نهی هم اتاقیم تخم مرغ با رب درست کرده بود و تعارف کرد که باهاش بخورم..

آخ هنوز بعد 5-6 سال یادم نرفته بس که دلم میخواست یه لقمه از غذاش بخورم و نمیتونستم

گفتم نهی خییییییلی هوس کردم ولی میمیرم اگه بخورم...

هنوز هنوزه اون صحنه بطور کامل توی ذهنم ثبته و اون لقمه توی دلم موند

خودت شکمویی ( بس که چیزی نمیخوردم و اگر میخوردم در حدی که سرپا باشم)

خلاصه بعد چقدر درد یه دکتر پیدا کردم و توی چندجلسه دندونامو درست کرد...

الانم که باز دندونم رو دارم درست میکنم لحظه لحظه یاد اون موقع افتادم با این تفاوت که اون موقع یه دوست همرام بود و الان تنها تنها میرم.. ( مامانمو نمیبرم با خودم چون معطلی و گرما و... میترسم اذیتش کنه.. خودم نمیذارم که بیاد...)

میدونم که ماهم قبلا گفتید

 

 


[ چهارشنبه 94/2/2 ] [ 12:4 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 114087