سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترمهای زوج رو اصلا دوس نداشتم..

به دلایلی..

یکیش اینکه یه جا آروم و قرار نداشتیم.. ینی تا میومدیم به خوابگاه عادت کنیم برمیگشتیم خونه...

تا به خونه عادت میکردیم برمیگشتیم خوابگاه...

یادمه پشت کنکوری هم که بودم میگفتم آدم باس شهر خودش باشه یا یه شهر دوووووور.. اینجوری میتونه یه جا ساکن باشه...

اینو بچه های خوابگاهی میفهمن...

دلیل بهدی این بود که اصلا وخت برای دورهمی نداشتیم.. شبهای کوتاه.. کلاس ها فشرده(بخاطر کوتاه بودن ترم زوج)، مدام تحقیق و ... خلاصه طول ترم مشغول بودیم همه ش.. خوش نمیگذشت خیلی..

ولی ترمهای فرددد عشق بود... کلی وخت ازاد... ترم طولانی... شب بلند... چای داغ و گپ و گفت های دوستانه..

 

مسیر شهرمون تا شهر دانشگاه.. یه گردنه داشت بهش میگفتن تنگه مرگ به گمونم..

بس که تصادف میشد و ماشین پرت میشد ته دره...

نمیدونم ما چرا نمردیم خخخخخخ.. چندباری ترمزهای وحشتناک اتفاق میفتاد ولی به خیر میگذشت...

یادمه همیشه میگفتیم کاش اگه تصادفی میخواد بشه بمیریم..نه اینکه ناقص شیم..خخخخخخ

مثبت اندیشم میدونم


[ شنبه 94/1/15 ] [ 11:5 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 114034