سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستم صدیقه اسامی مخاطبین توی گوشیشو (حتی خانواده خودش رو) به اسم مستعار وارد میکرد مثلاً پتروس، چوبین، پبنوکیو، تناردیه، کوزِت، دهقان فداکار، پسر شجاع، شنل قرمزی، آنشرلی، سنجِد و... 

و جالب اینجا بود که القابی رو که برای هر نفر انتخاب میکرد، هیچوقت فراموش نمیکرد! یک روز بعد از برگشتن از دانشگاه، سراسیمه وارد اتاق شد و گفت: "گوشیم نیست! میشه بهم زنگ بزنی؟ شاید یک آدم خوب برداره و بهم تحویل بده!" من هم بی هوا گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم، بعد از چند لحظه یک آقا گوشی رو جواب داد و گفت من باغبان دانشگاهم گوشی روی زمین افتاده بود الان براتون میارمش در خوابگاه!

ما هم شاد و خندان چادر نمازمون رو پوشیدیم و درب خوابگاه منتظر شدیم! چند دقیقه بعد باغبان آمد و هنگام تحویل گوشی همانطور که لبخند تمسخر آمیزی روی لبش بود رو به ما کرد و گفت: کدومتون الان با من صحبت کرد؟ من هم گفتم "من بودم که باهاتون تماس گرفتم! چطور مگه؟" پوسخندی زد و گفت "هیچی!!!" ما هم متعجب از این رفتار باغبان، وارد خوابگاه شدیم، چند لحظه بعد تازه فهمیدیم چه سوتی ای دادیم! چون اسم من توی گوشی صدیقه به خاطر تقلید صدای نوک سیاه (اگه در خاطرتون باشه یک عروسک در سریال عروسکی خانه مادربزرگه) نوک سیاه ذخیره شده بود!

از اون روز به بعد وقتی اون باغبان رو توی دانشگاه میدیدم مسیرمو 180 درجه تغییر میدادم که چشمم به چشمش نخوره :)


[ چهارشنبه 92/7/17 ] [ 12:58 عصر ] [ رضوان ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 114054