• وبلاگ : خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
  • يادداشت : خاطره هفتاد وپنجم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + reza 
    edameh bede
    پاسخ

    ممنون.. چيزي يادم بياد مينويسم
    با روضه حسين نفس تازه مي کنيم
    وقتي هواي شهر نفس گير مي شود...
    خيلي خوشحال ميشم به منم سر بزنيد

    top700.com
    خيلي دوست دارم به سايت منم سر بزنيد جدا خيلي خوشحال ميشم به سايت منم افتخار بديد سر بزنيد
    + ايمان 
    شما خدا را شکر چيز? نديديد ول? ما تا دلتون بخواد ديديم ..روبرو دانشگاه کو? بهروز موبايل يک? از بچه ها را به زور گرفتن.لب شط با چاقو از خودمون طلب پول کردن ما هم دست به خير هر چ? داشتيم داديم رفت...مديونيد اگه فکر کنيد ترسيديم.
    پاسخ

    يه علوم و فنوني هيچوخت نميترسه:)) واقعا؟؟ اي وااي چه وحشتناک.. فک کنيد ما اون موقع تاريکي کامل ميرفتيم هات داگ ميخورديم و خوشان خوشان ميومديم... مي دونم خدا رحم کرد... وگرنه يه پِخ ميکردن کارمون تموم بود... حق داشتيد.. ادم در مواجهه با اونجور ادمايي بايد فقط فکر جونش باشه و بس... خدارو شکر بازم..