• وبلاگ : خاطره هاي علوم و فنون دريايي خرمشهر
  • يادداشت : خاطره چهل و سوم..
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • پارسي يار : 3 علاقه ، 2 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مريم 
    سلام مرضيه جونم خوبي ؟الهي آواي نازت ديدم بجاي من ببوسش خيلي دلم تنگ شده برات.
    + مريم 
    واي سحر قيافه ات هنوز يادمه اومده بودين دم در عين بچه هاي پاستوريزه نگاه ميکردين ولي ايها الناس خودشون از ما بدتر بودن

    پاسخ

    :دي اره ما اون موقع خيلي بچه مثبت بوديم.. سال اولي بوديم ديگه ههه.. مريم يادته فرزانه بهمون چي گفت؟ ههههه برق از سر منو و پرستو پريد هههههه
    + مرضيه 


    قربونت رفيق. خداروشکر آوام خوبه، فقط خودش ومامانش دلتنگ خاله سحرن

    ايشالا حتما.

    اتفاقا تو خاطرات خوندم ک مريم اومده بود پيشت،خوش بحالت. فک کنم حسابي بهتون خوش گذشت. تورو خدا شمارشو رو گوشيم اس کن،اخه تو گوشي قبليم ش. پاک شد.

    حسابي خدا قوت رفيق هميشه پايه

    پاسخ

    سلام..:) باشه برات اس ميکنم:) آوا رو ببوس:)
    هنو داري خاطره مينويسي ؟!!!
    اينا رو يايد برا نوه هات تعريف کني
    نه برا من که يه خط در ميون عقب ميمونم

    يه زيرنويس کردي هم براش بزار
    + مرضيه 

    سلام طلا.

    ببخشش دير ب دير ميام، اخه فعلا گرفتارم ولي واقعا ممنونم ک خاطره ها رو برام زنده کردي

    حسابي دمت گرم

    خاطرات شلمچه واقعا يادشون بخير. ميدوني يهويي ياد اون خاطره اي ک از شلمچه با م.ض داشتيم افتادم و حسابي و از ته دل خنديدم.

    واقععععععععععععععععا يادشون بخير

    پاسخ

    سلام عزيزمم. خوبي؟ دخمل گلت چطوره؟:) اون روز مريم اومده بود خونه مون عکس آوارو بهش نشون دادم کلي ذوق کرد:) سرت خلوت شد حتما بيا بنويس:) اوه اوه اون ماجرا توپ خنده بود ههههه
    خوش اون روزا دي:
    پاسخ

    اره واقعا:)